دختری جوان از شمال ایران دعوت به روان درمانی گروهی و نظردهی جمعی
سلام زیبا جان. دختری بیست و دو ساله هستم از یکی از شهرستانهای شمال ایران. مدتی هست که عاشق یکی از هنرمندان شدم البته یقینا احساس زودگذر که هر کسی ممکنه عاشق هنرمندی بشه نیست و خودم یکی از مخالفانش هستم.
طرف مقابل من یک نویسنده است و شاید اگر بشنوه کیه اصلا نشناسدش و معروف نباشه و از نظر مادی و چهره ی ظاهری به گونه ای نباشه که بگم چون این این امکانات رو داره عاشقش شده. نه. من این مرد رو که حدود بیست سال هم از خودم بزرگتره عاشقانه دوست دارم طوری که حتی اگر همین شغل فعلی خودش در همین سطح فعلی خودش رو هم از دست بده و بخواد از تهران به یک روستا بره و در بدترین امکانات هم زندگی کنه باز هم دوستش دارم.
شخصیتش رو متنهاش رو رفتارها و دیدگاهش رو دوست دارم. و علاوه بر همه ی اینها احساسی هم در من نسبت بهش وجود داره که نمی تونم نادیده بگیرمش.
من از طریق سایتش شماره تماسش رو پیدا کردم.
البته به این صورت بود که یکی از دوستان قدیمیش ازش خواسته بود که شماره تماسش رو به ایمیلش بفرسته و این فردی که من دوستش دارم هم به جای اینکه شماره اش رو به ایمیل دوستش بفرسته همونجا زیر نظرش نوشته بود و من هم شماره اش رو دیدم. برای تولدش هدیه فرستادم به همراه صدای ضبط شده ی خودم و در پروفایلش بهش گفتم که هر وقت به دستش رسید بهم بگه. اون هم وقتی به دستش رسید بهم گفت.
البته به این صورت بود که یکی از دوستان قدیمیش ازش خواسته بود که شماره تماسش رو به ایمیلش بفرسته و این فردی که من دوستش دارم هم به جای اینکه شماره اش رو به ایمیل دوستش بفرسته همونجا زیر نظرش نوشته بود و من هم شماره اش رو دیدم. برای تولدش هدیه فرستادم به همراه صدای ضبط شده ی خودم و در پروفایلش بهش گفتم که هر وقت به دستش رسید بهم بگه. اون هم وقتی به دستش رسید بهم گفت.
همون دقایق اولیه ی روز تولدش که دیر وقت هم بود به شماره ای که ازش داشتم اس ام اس دادم و خودم رو معرفی کردم تولدش رو تبریک گفتم و عذرخواهی کردم که شماره اش رو بدون اجازه اش برداشتم و بهش گفتم می دونم که نفس عملم یعنی برداشتن بدون اجازه ی شماره درست نبود اما می خواستم خوشحالتون کنم و اینکه بهش گفتم دوست داشتم برای روز تولدتون تمای بگیرم و زبونی بهتون تبریک بگم اما چون شماره رو از خودتون نگرفتم روم نشد زنگ بزنم. در جواب اس ام اس اون هم به گوشیم اس ام اس داد و تشکر کرد. در پروفایلش هم متنی عاشقانه مسیج داده بودم و خوند اما جوابی نداد.
راستی یادم رفت بگم که اون زمانی که کادوی تولد به دستش رسید و بهم مسیج تشکر داده بود اول پیامش رو با "سلام بر دوست و خواهر خوبم" شروع کرده بود که من توی دلم ناراحت شده بودم که چرا کسی که هنوز من رو ندیده و نمی شناسه بدون اینکه بخواد زمان بگذره همون اول من رو خواهر خطاب کرده. ضمن اینکه من فکر می کنم کمی آدم محتاطیه و شاید نمی خواد که براش حاشیه درست بشه و موقعیت شغلیش به خطر بیافته. این رو هم بگم که مجرده و در مصاحبه های مختلفش به نوعی گفته که از ازدواج می ترسه و فکر هم نمی کنم آدمی باشه که با دختری رابطه ی عاشقانه داشته باشه و اگر هم رابطه ای باشه در حد معمولی بوده. چند جا هم نوشته بود که از اینکه کسی ازم بپرسه "عاشقی؟" می ترسم.
صحبتهای اس ام اس ما محدود می شد به همون دو سه تا اس ام اسی که در روز تولدش در جواب به من داد و در سایر مواقع که من براش اس ام اس های ادبیاتی می فرستادم یا خسته نباشید برای کارهاش و غیره دیگه جوابی به صورت اس ام اسی بهم نمی داد. هرچند من هم در اس ام اس ها سوالی نمی پرسیدم که بخواد جواب بده. اما اگر در پروفایلش مسیج بدم هرازچندگاهی جواب میده.
برای زمستون تصمیم گرفته بودم برای روزهای سردش با همه ی احساسات خودم شال گردن ببافم. زیبا جان،من اصلا بلد نبودم بافتنی ببافم و تنها چیزی که باعث شد این کار رو انجام بدم ابراز احساسم بهش و عشقم بهش بود. خودم اینکارم رو که شاید هزینه ی کمتری نسبت به کادوی تولدش داشت بیشتر دوست داشتم چون رج به رج بافتنی رو با عشق و به یادش بافتم و لحظه ای از یادش غافل نشدم. بالاخره دو تا شال گردن و یک دستکش به همراه نامه ای که درش عنوان کردم این یادگاری که براتون می فرستم برای من یک یادگاری معمولی نیست و عشق باعث شد که من برات ببافم و حالا به نیروی عشق ایمان آوردم. شاید حدود دو هفته ای گذشت و جوابی ازش نیامد.
می دونی زیبا؟ وقتی کسی عاشق باشه اصلا منتظر جواب نیست و من هم لحظه ای به این فکر نکردم که اگر این رو براش می بافم و اینکار رو براش می کنم چی میشه. من فقط به این فکر کردم که بتونم خوشحالش کنم و به یادم باشه و از همه مهم تر اینکه دوست دارم مهر بدم بدون توقع. اما اینکه می دونست این هدیه چقدر می تونه عزیز باشه و جوابی نداد فکر کردم که نکنه از نوشتن اون نامه خوشش نیومده یا در هر صورتی من کار بدی کردم. خلاصه اینکه من هم بی خیال جوابش شدم و فقط همین برام کافی بود که اداره ی پست واقعا به دستش برسونه و خودش در خلوت خودش بدونه که دوستش دارم حتی اگر جوابی نده.
بعد از شاید دو هفته از ارسال این بافتنی من سوالی در مورد کتابش پرسیدم و اون رو براش در پروفایلش مسیج دادم که اون هم جواب رو بهم در پروفایل مسیج داد. من هم از جوابش تشکر کردم.و بعد یکدفعه اضافه کرد که "راستی از هدیه ی ارزشمندتون هم ممنونم.". ناراحتم از اینکه اگر مثلا من مسیج نمی دادم فراموش کرده بود؟ آیا از روی رودر بایستی ازم تشکر کرد؟ آیا دلیل اینکه جواب نداده بود مشغله ی کاریش بود؟ ولی کلمه ی "ارزشمند" که در پیام تشکرش نوشته بود کمی امیدوارترم کرد. من هم بهش گفتم:"قابلی نداره. امیدوارم از اینکه من صادقانانه احساسم رو می گم دلخور نشده باشید"که دیگه جوابی نداد.
من گوینده ی کتابش شدم. امکان داره در جشنی که به همین مناسبت برگزار میشه و نویسنده ها رو دعوت می کنند اون رو هم دعوت کنند و من هم ببینمش. از یک طرف خوشحالم و از طرفی اضطراب دارم. هرچند نمیشه چیز خاصی گفت اولا اینکه محیط محیط فرهنگیه و از طرفی اصلا زمان نیست و از طرفی به همه ی این توصیفات گمون نمی کنم طرفم آدمی باشه که بخواد در محیطی خارج از اونجا در مورد مسائل احساسی وقت بگذاره.
من همش با خودم میگم کاش انقدر سریع احساسم رو نمی گفتم و از راه حرفه ای شغلی وارد می شدم و نزدیک می شدم و بعد بهش احساسم رو می گفتم و الان فکر می کنم از اینکه احساسم رو می دونه معذبه. فرد متواضعیه و حتی خودش گفته که به برخی از طرفدارهاش تماس هم گرفته با خط خودش. من هیچ دلیلی نمی بینم که ازم دوری کنه چز اینکه احساسم رو می دونه .زیبا،من نمی دونم این رابطه رو چطور سازماندهی کنم. من حتی اگر نخوام باهاش ازدواج کنم و فقط یک دوست نزدیک براش باشم هم برام کافیه. دوستش دارم. خیلی خیلی خیلی زیاد. زیبا،کمکم کن.
جواب زیبا ناوک: دختر ناز! اولا احساساتت را تا حدی که برایش بیان کردی کار خوبی کردی ولی این بیان و ابراز کافی نبوده و همین عامل نشانه رنج و عذاب درونی توست چرا که انبوهی از این احساسات تو در درونت سنگینی می کند و فضای نفس کشیدن برای خود می طلبد و اینکه به رسمیت شناخته شوند.
برای همین من ایمیل ترا با تمام جملات صادقانه ات پابلیش می کنم که ابتدا شاهد متن خودت در جمع وسیعتری شوی حتی اگر اسمی از خودت نگفته باشی و از طرفی بازتابهای خوانندگان را هم ببینی شاید که خود این آقای نویسنده ای که عاشقش هستی یکی از خوانندگان باشد.
برای گام بعدی هم به تو توصیه می کنم همین نامه ای که برایم نوشتی را بدون حذف مطلبی از آن به همین معشوقت بفرستی. بعد واکنش او را برایم بنویس
در ضمن سعی کن به جای اس ام اس تلفنی با او حرف بزنی. از این هم شرم و حیائی نداشته باش که او را به یک دیداری با هم دعوت کنی و این را هم همیشه آویزه گوش ات کن که برای احترام به عشق و احساس خودت در بیان و ابراز آن خودت پیشقدم بشوی و منتظر طرف مقابلت نباشی!
بد نیست در این رابطه فیلم 26 روز از زندگی داستایوفسکی را هم ببینی که در آن یک دختر 21 ساله منشی داستایوفسکی، چه زیبا و پرشور عاشق داستایوفسکی 60 ساله می شود و.... داستان زیبائی که نشانه ای است از اینکه عشق حد و مرزی نمی شناسد.زیبا ناوک 14.4.2013
0 دیدگاه:
Post a Comment