خاماجان |
یکی از داستانهای مادر بزرگم، خاماجان
در زمانهای قدیم مردی دو زن داشت. زن اول او هرچند قشنگ نبود ولی زنی بسیار زحمتکش و خانه دار و دلسوز شوهر بود و تمام وقت در این تلاش بود که چگونه مقدمات رفاه و آرامش مردش را تامین کند.
زن دوم او برعکس زنی بود بسیار زیبا و لوند و دلربا که فقط به عیش و نوش و تفریح و آرایش خود مشغول بود.
یک روز مرد خانه تصمیم می گیرد که برای کار و تجارت خود یک ماه به سفر برود. آن دو زن در خانه تنها می مانند.
زن اول تصمیم می گیرد که تا آمدن مردش تمام خانه و انبار و باغچه و حیاط را مثل دسته گل کند و در غیاب شوهرش به تمام امورات خانه برسد تا وقتی او به خانه می آید خانه و زندگی از همه جنبه ها آراسته و مرتب شده باشند.او به تنهائی کارهای باغچه های حیاط را انجام می دهد. انبار و صندوق خانه ها را مرتب می کند هیزم و سوخت خانه را فراهم کرده و تمامی آذوقه ها را کنترل می کند، برنج و حبوبات مختلف را پاک کرده و همه را در جای خود قرار می دهد.
سبزی ها را خشک و از صیفی جات و مواد مخـتلف ترشی درسـت می کند، تمامی اتاق ها را جارو و گردگیری کرده و آشپزخانه را آماده برای پخت و پز برای روز برگشت همسرش می نماید.
خلاصه این زن تمام مدت به کارهای نظافت و پخت و پز و خانه داری مشغول بود.
ولی آن زن دیگر برعکس در این مدت فقط به آرایش و زیبا نمودن خود. او صورتش را بند انداخته و موهایش را حنا می گذارد و بدنش را روغن مالی کرده و آماده می شود که در روز برگشت همسر به زیباترین شکل در جلوی او عرض اندام نماید.
بلاخره روز موعود فرا می رسد.
اتاقهای خانه و حیاط و آشپزخانه با زحمات زن اول از تمیزی و نظافت برق می زدند. همه جا مثل دسته گل شده بودند. بوی غذاهای لذیذ و مطبوع همه جای خانه را فرا گرفته بودند. گل های زیبا در باغچه حیاط از طراوت پرندگان را بسوی خود می کشاندند.
زن دوم نیز با هفت قلم آرایش مثل یک عروس زیبا آماده پذیرش همسر شده بود.
مرد با ورود به خانه حیرت زده از زیبائی زنش و تمیزی و آراستگی خانه شده بود. طراوت باغ و گلها و نیز بوی خوش طعام و غذاهای رنگارنگ در سفره نیز او را مدهوش می کرد.
او همچنان که زن دوم را در آن فضای دل نشین به آغوش کشـیده بود متوجه زن اولش می شود که بسوی او می آید، در همان حین یک دفعه او شروع به سرفه کردن می کند و دهنش پر از خلط گلو و آب دهان می شود.
او بسرعت بدنبال جائی می گردد که دفع خلط کند ولی هر جا را نگاه می کرد بقدری تر و تمیز بودند که حیفش می آید که آنجا را کثیف کند و بلاخره بعد از کمی درنگ تنها جائی که به فکرش می رسد صورت زشت و نا آراسته زن اولش بود که ناخود آگاه تف دهانش را بر روی او می اندازد.
وچه بسیار که در روابطم احساس زن اول آن داستان خاماجان برایم تداعی شده است.
1387.10.22 از مقالات اجتماعی زیبا ناوک
در زمانهای قدیم مردی دو زن داشت. زن اول او هرچند قشنگ نبود ولی زنی بسیار زحمتکش و خانه دار و دلسوز شوهر بود و تمام وقت در این تلاش بود که چگونه مقدمات رفاه و آرامش مردش را تامین کند.
زن دوم او برعکس زنی بود بسیار زیبا و لوند و دلربا که فقط به عیش و نوش و تفریح و آرایش خود مشغول بود.
یک روز مرد خانه تصمیم می گیرد که برای کار و تجارت خود یک ماه به سفر برود. آن دو زن در خانه تنها می مانند.
زن اول تصمیم می گیرد که تا آمدن مردش تمام خانه و انبار و باغچه و حیاط را مثل دسته گل کند و در غیاب شوهرش به تمام امورات خانه برسد تا وقتی او به خانه می آید خانه و زندگی از همه جنبه ها آراسته و مرتب شده باشند.او به تنهائی کارهای باغچه های حیاط را انجام می دهد. انبار و صندوق خانه ها را مرتب می کند هیزم و سوخت خانه را فراهم کرده و تمامی آذوقه ها را کنترل می کند، برنج و حبوبات مختلف را پاک کرده و همه را در جای خود قرار می دهد.
سبزی ها را خشک و از صیفی جات و مواد مخـتلف ترشی درسـت می کند، تمامی اتاق ها را جارو و گردگیری کرده و آشپزخانه را آماده برای پخت و پز برای روز برگشت همسرش می نماید.
خلاصه این زن تمام مدت به کارهای نظافت و پخت و پز و خانه داری مشغول بود.
ولی آن زن دیگر برعکس در این مدت فقط به آرایش و زیبا نمودن خود. او صورتش را بند انداخته و موهایش را حنا می گذارد و بدنش را روغن مالی کرده و آماده می شود که در روز برگشت همسر به زیباترین شکل در جلوی او عرض اندام نماید.
بلاخره روز موعود فرا می رسد.
اتاقهای خانه و حیاط و آشپزخانه با زحمات زن اول از تمیزی و نظافت برق می زدند. همه جا مثل دسته گل شده بودند. بوی غذاهای لذیذ و مطبوع همه جای خانه را فرا گرفته بودند. گل های زیبا در باغچه حیاط از طراوت پرندگان را بسوی خود می کشاندند.
زن دوم نیز با هفت قلم آرایش مثل یک عروس زیبا آماده پذیرش همسر شده بود.
مرد با ورود به خانه حیرت زده از زیبائی زنش و تمیزی و آراستگی خانه شده بود. طراوت باغ و گلها و نیز بوی خوش طعام و غذاهای رنگارنگ در سفره نیز او را مدهوش می کرد.
او همچنان که زن دوم را در آن فضای دل نشین به آغوش کشـیده بود متوجه زن اولش می شود که بسوی او می آید، در همان حین یک دفعه او شروع به سرفه کردن می کند و دهنش پر از خلط گلو و آب دهان می شود.
او بسرعت بدنبال جائی می گردد که دفع خلط کند ولی هر جا را نگاه می کرد بقدری تر و تمیز بودند که حیفش می آید که آنجا را کثیف کند و بلاخره بعد از کمی درنگ تنها جائی که به فکرش می رسد صورت زشت و نا آراسته زن اولش بود که ناخود آگاه تف دهانش را بر روی او می اندازد.
وچه بسیار که در روابطم احساس زن اول آن داستان خاماجان برایم تداعی شده است.
1387.10.22 از مقالات اجتماعی زیبا ناوک
0 دیدگاه:
Post a Comment