تا جائی که یادم می آید من از 20-19 سالگی ام با شکم ام مشکل داشتم. خوشگلی و خوش اندامی ام زبانزد دیگران بوده و مرا مانکن می نامیدند، اما این حرف ها و تعریف ها هیچ کدام کارســاز نبوده و فایده ای نداشتند و من هم چنان از این شکم لامصب ام متنفر بودم.
- خدایا! آخه من چرا این شکم را دارم! آخه چی کار کنم؟ دیگران الکی می گن من خوشگل و خوش اندامم. ببین آخه چقدر این شکم من بزرگه و اندام ام را نامتناسب کرده! ببین! حالا به این زهرماری، این نیم تایر گنده همه می گن ماشاءالله! ماشاءالله!!! اصلا می خوام چشم بخوره. آره می خوام چشم بخوره!
هر چی ورزش می کردم و هر برنامه ای برای کوچـک شدن و رفع آن پیش می گرفتم بیــهوده بوده و بی نتیجه و آنچه می خواستم هرگز نمی شد که نمی شد!
فقط گاهی برای مدتی کوچک می شد و تحت ورزشها و تمرین های زیاد چربی های آن درهم ریخته و دون و دون، ووووووووولی این شکم گنده مهمون همیشگی من بود که بود!
نه بابا! مهمون چیه؟ صاحب خونه اصلی بگم بهتره!
بله! خلاصه من بزرگتر می شدم
و این شکم هم محکم چـسبیده به من، با من پا به سنین می گذاشت.
حتی بعد از زینب شدنم در زندان که دوران بسیار سخت ریاضت و امساک را به خودم تحمیل کرده بودم و با 1.5 سال روزه مداوم، کم غذائی مفرط، بی خوابی ها و پیاده روی های زیاد و... باز این شکم هرچند کمی خود را قایم کرده بود ولی هم چنان محکم و اسـتوار سرمـوضع تر از کمونیست ها و ضد رژیم های دیگر در شکم پرستی خود مانده بود.
ای که هی رو تو برم بشر!
در تمام این سالها بندرت وزنم بالای 60 کیلو می رفت و همیشه حول و حوش 58-57 کیلو بودم، اما ترس های ذهنی شده، تفکرات القائی جامعه ما در زیبائی و خوش اندامی و... رهایم نمی کردند و این مساله آن زمان اوج و شدت گرفت که من داروهای بیماری روانی مانیا را شروع کردم.
آخ! بیچاره!
با این مهر بیماری بر پیشانی ام و کناره گیری از محیط های علمی و فرهنگی و اجتماعی و نیز خانواده و نهایتا مهاجرت به خارج از کشور، کمبودها و نقاط ضعف درونی ام برجسته شده بودند که از جمله آنها ترس از چاقی ناشی از مصرف داروها، ناراحتی های روانی و دفورمه شدن بدنم و از دست رفتن تناسب اندام نیز بودند.
و اینجا بود که شکم خانوم، در جبران زمان های قایم شده عرض اندام کرده و خود را بیشتر و بیشتر مطرح می کرد و Problem و مشکل روحی در باره شکم ام برجسته تر می شد!
آخ! آخ! که چه مبارزه بیرحمانه ای من با این شکم ام آغاز کردم.
آنقـدر بـیمارگونه روی حـفظ تناسـب اندام ام متمرکز شده بودم که جـلب توجـه همگان را می کرد.
سیما خواهرم:« زیبا! اینقدر روی ترازو نرو! اصلا اون را از جلوی چشمات دورش کن! بدرک که نیم کیلو اضافه وزن پیدا کردی!»
بهمن همسرش:
« زیبا! اینقدر دنبال کالری غذاها نباش! اینطوری اصلا لذت غذا را نمی فهمی!»
و طبق معمول همیشه دستم به شکمم بود که چقدر کوچک شده یا چقدر بزرگ!
بارها حتی از ذهنم گذشته بود که کاش می توانستم با یک عمل جراحی قال قضیه را بکنم
ولی می دانستم آن هم راه حل اصلی نیست و به آن هم راضی نمی شدم و به خودم می گفتم:
« نه! این هم مقطعی و زودگذره! تازه چرا یک تعرض بزرگ به بدنم آن هم با تیغ و چاقوی جراحی؟؟! نه نه! نمی خواهم! بازتاب اجتماعی آن هم با دفاع من از naturismus و طبیعت گرائی خوشایندم نیست. باید راه حل دیگری جست.»
بعد از ثبت نام در یک سالن ورزشی و بدن سازی تقریبا هر روز 5 ساعت از وقتم به آنجا اختصاص یافته بود.
3 ساعت اول ورزش متوالی با دستگاه های مختلف و بعد هم شنا و سونا!.
همه شرکت کنندگان دیگر و پرسنل آنجا با حیرت و تعجب نگاهم می کردند.
باز مثل همیشه افراط و تفریط !
یک روز یک Trainer و مربی جدیدی به نام الویرا پیشم آمد و طی صحبتی صمیمی از من پرسید:
« زیبا! کدوم تمرین های ورزشی را دوست داری بیشتر انجام بدی؟»
- ورزش های شکم و هر چی این شکم من را کوچک کنه. آخه من بیش از 20 ساله که این شکم را دارم و هیچوقت هم نبوده که دست از سرم بکشه!
- بیشتر از 20 سال؟؟؟؟؟!!!!!
- آرررره!! من الان نزدیک 40 سالمه و از 20-19 سالگی این مشکل و مبارزه را همیشه داشتم و دارم ولی همیشه هم بی نتیجه!
- خب! شکم ات ترا دوستت داره، سعی کن تو هم اونو دوستش داشته باشی و باهاش اینقدر مبارزه نکنی!
با چشمان از تعجب گرد شده:« چییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! این شکمو دوستش داشته باشم. این شکم گنده رو؟؟؟؟؟!!!!»
- آره جدی میگم زیبا! ورزش و بدنسازی را برای خودت تمرین اجباری نکن! اینجا سربازخونه نیست! سعی کن از این محل هم برای تفریح و شادی و لذت جسمی و گشایش روحی ات استفاده کنی!
نگاه کن!
هرچه بیشتر فشار و تحمیل به بدنت وارد کنی وجودت هم وارد یک مبارزه با تو در برابر این فشارها خواهد شد. در باره سیستم یویو YoYo تا به حال شنیده ای؟
همون بازی هائی که مثل فنرند و هر بار که یویو YoYo را به پائین پرتاب کنی با سرعت بیشتری دوباره به بالا و به سوی تو برخواهد گشت.
خیلی از این برنامه ریزهای رژیم های لاغری و تناسب اندام هم برآنند که از این سیستم یویو YoYo در ارائه برنامه هایشان جلوگیری کنند ولی به همین راحتی هم نیست چون تمام عدم تناسب اندام های ما علاوه بر زمینه های جسمی زمینه های روحی و روانی نیز دارند و بدون اهمیت و پرداخت به آنها موفقیت در تمام این برنامه ها غیرممکن خواهد بود.
تو وقتی از شکم ات متنفری و با او مبارزه می کنی یا بدنت را همانطور که هست نمی پذیری او هم با درک این حس نفرت با تو به مبارزه برخواهد آمد و این همان مکانیسم دفاعی است
همین طور که در باره ترس هم این مساله صدق می کند.
تو وقتی از یک چیزی می ترسی نباید با این حس ترس ات مبارزه کنی و به خودت به زور تحمیل کنی که من نباید بترسم یا شرم از ابراز و پذیرش حس ترس ات را داشته باشی چرا که باز نوعی مکانیسم دفاعی بدن در برابر این مبارزه ایجاد خواهد شد.
( با حرفهای الویرا یاد فیلم کفش های میرزا نوروز افتاده بودم)
بهترین روش اینست که ترس خودت یا آنچه که از آن رنج می بری را مثل کیف دستی ات بپذیری و به آن ضعف یا نارسائی ات بگوئی"هی! تو! ترس! هی! تو! شکم! و هی! تو! هرچی! .... باشه قبول تو به من تعلق داری! و جزئی از منی! دیگه با تو مبارزه نخواهم کرد." بعد از مدتی یک دفعه متوجه میشی آن نارسائی ها و ضعف ها مثل کیفی که در جائی آن را جا گذاشته ای خیلی راحت از تو دور شده اند یا حداقل دیگر ترا آزار نمی دهند.
نمی خوام به تو زیبا! امر و نهی کنم که اینقدر ورزش نکنی ولی به این فکر کن که برایت همه کارهای زندگی ات روی لذت و نشاط باشند نه جبر و تحمیل و فشار و وظیفه ای که بر دوش خودت می گذاری.
سونا، شنا، این حرکات نرم و لطیف، موسیقی و موزیک همراه با نوشیدنی های سالم و مقوی و روابط خوب انسانی از زن و مرد همه امکانات نشاط آور و فرح بخشی هستند که در این موسسه در اختیار همه شرکت کنندگان اینجا قرار داده شده است.....
با حیرت و شگفتی محو حرفهای دلنشین و در عین حال تکان دهنده الویرا شده بودم.
این سخنان سریعا در وجودم عملی نشدند ولی در ضمیر و نهادم آن چنان عمیق جای گرفته بودند که با گذشت زمان اثرات آنها را روی خودم می دیدم.
سالها بعد وقتی وزنم نسبت به 10 سال پیش 15-10 کیلو اضافه تر شده بود، آن چنان احساس ناراحتی و عذاب روحی نداشتم که در گذشته داشتم و خیلی راحت تر با تناسب اندام و شکم ام کنار می آمدم.
هرچند که در ته ته های قلبم این شکم گنده ام را دوست نداشتم ولی حداقل او را دیگر کنارم پذیرفته بودم
و وقتی در استخرهای جمعی یا سونا با دوستانم از زن و مرد با هم بودیم برای شوخی های بچه ها و متلک هایشان در باره شکم ام نه تنها ناراحت نمی شدم بلکه خوشحال بودم که سوژه ای برای خنده پیدا کرده اند.
- زیبا! چند ماهه حامله ای؟!!!
- شکمت حالا مگه خیلی خوشگله که لباس هائی می پوشی که بیرون بیاد و تو دوچرخه سواری هم اون به همه نشون میدی؟!!
و.....
آره! الویرا! ممنونم از تو! خیلی!
هرچند که این مسائل روحی ام را کاملا از خود دور نکرده ام
ولی از آنها زیاد دیگر آزار نمی بینم
و این قدم کوچکی برای روح و روان من نبود.
1388.1.24 زیبا ناوک
زیبا شهناز هستم چجور باید اسممو سیو کنم با جیمیل مهدی اومدم
ReplyDeleteمنظورتو واضح تر بگو تا راهنماییت کنم شهناز جان
Delete