در 40 ـ 30 سال پیش در شهر تبریز دو برادر ثروتمندی زندگی می کردند که به تجارت و خرید و فروش و صادرات و واردات آهن آلات مشغول بودند. ثروت و دارائی آنها بقدری بود که معروف عام و خاص شده بودند تا اینکه روزی آن دو وارد معامله بزرگ و پر ریسکی شدند که آنها نه تنها تمامی سرمایه های خود بلکه با استفاده از اعتبار خود وام زیادی را نیز درگیر آن کردند. آن معامله بزرگ خرید یک کشتی پر از بار سنگین آهن آلات از آلمان بود که با ورود آن به ایران ثروت فراوانی نصیب آنها شده و موقعیت شان ده چندان بهتر می شد.
دو برادر بی صبرانه و با اشتیاق و هیجان زیادی منتظر ورود آن کشتی به لنگرگاه های جنوب ایران بودند، اما دست سرنوشت بازی دیگری را برای آنها رقم زده بود.
کـشتی بزرگ پر از محـموله های گـران بها در وسـط اقیانوس دچار سـانحه شدیدی می شود و آن بارهای سرنوشت ساز به قعر آبهای بیکران فرو می روند.
دو برادر با شنیدن این خبر وحشتناک که نشانه ورشکستگی مطلق آنها بود، دچار بیماری روانی شده و راهی تیمارستان گشتند.
بعد از چندی که دیگر از آنها نه ثروت و دارائی و نه خانواده و دوستانی مانده بودند هر دو کنار خیابان به کبریت فروشی مشغول شدند. آن دو کبریت ها و گاه چندین بسته سیگارهای خود را روی یک صندوق وارونه خالی میوه می گذاشتند تا که شاید رهگذران از آنها پاکتی سیگار و کبریتی بخرند.
بچه های محل، جوانان ناتو و نامردان روزگار که همواره به دنبال تمسخر و مضحکه دیگران بودند که شاید لحظاتی برای خنده و شوخی خود بسازند وقتی به آن دو برادر زمین خورده کبریت فروش می رسیدند با صدای بلند داد می زدند:
« آلمان چزدی*، آلمان چزدی …»
ادای این جمله کافی بود که این دو برادر را مانند ترقه بترکاند و آنها را وادار به واکنشی دیوانه وار سازد. برای همین آنها آجرپاره هائی را برای این منظور کنار خود گـذاشـته بودنـد که آنـها را بـرمی داشــتند و به دنبال این بچه ها و جـوانان و نامـردان می افتادند.
آنها هم با قهقهه و خنده های نکره شان فرار می کردند تا در چند متر دورتر باز این جمله خود را تکرار کنند. این دیگر صحنه عادی برای تمام افراد آن محله شده بود.
یک سال ونیم پیش من این داستان را از زبان کسی شنیدم که او نیز خنده کنان و با تمسخر آلمان چزدی را تعریف می کرد ولی من یک دفعه کوپ کردم و در جایم خشک شدم. تمامی وجودم مملو از درد و اندوه شد، انگار که من نیز یکی از آن برادران کبریت فروش دیوانه بودم……………
دلم از اعماق درونم سوخت و سخت سوخت، شـایــــد شـایــــد برای امروزی که من هم نمونه دیگری از آلمان چزدی می شدم.
Hamburg از مجموعه مقالات اجتماعی زیبا ناوک
*چز با کسره زیر چ در زبان ترکی به معنای باد شکم و گوز می باشد که در اینجا تحت لفظی آلمان چزدی به معنای اینست که با آلمان همه چیز مانند باد شکم و گوزی فنا شد.
کـشتی بزرگ پر از محـموله های گـران بها در وسـط اقیانوس دچار سـانحه شدیدی می شود و آن بارهای سرنوشت ساز به قعر آبهای بیکران فرو می روند.
دو برادر با شنیدن این خبر وحشتناک که نشانه ورشکستگی مطلق آنها بود، دچار بیماری روانی شده و راهی تیمارستان گشتند.
بعد از چندی که دیگر از آنها نه ثروت و دارائی و نه خانواده و دوستانی مانده بودند هر دو کنار خیابان به کبریت فروشی مشغول شدند. آن دو کبریت ها و گاه چندین بسته سیگارهای خود را روی یک صندوق وارونه خالی میوه می گذاشتند تا که شاید رهگذران از آنها پاکتی سیگار و کبریتی بخرند.
بچه های محل، جوانان ناتو و نامردان روزگار که همواره به دنبال تمسخر و مضحکه دیگران بودند که شاید لحظاتی برای خنده و شوخی خود بسازند وقتی به آن دو برادر زمین خورده کبریت فروش می رسیدند با صدای بلند داد می زدند:
« آلمان چزدی*، آلمان چزدی …»
ادای این جمله کافی بود که این دو برادر را مانند ترقه بترکاند و آنها را وادار به واکنشی دیوانه وار سازد. برای همین آنها آجرپاره هائی را برای این منظور کنار خود گـذاشـته بودنـد که آنـها را بـرمی داشــتند و به دنبال این بچه ها و جـوانان و نامـردان می افتادند.
آنها هم با قهقهه و خنده های نکره شان فرار می کردند تا در چند متر دورتر باز این جمله خود را تکرار کنند. این دیگر صحنه عادی برای تمام افراد آن محله شده بود.
یک سال ونیم پیش من این داستان را از زبان کسی شنیدم که او نیز خنده کنان و با تمسخر آلمان چزدی را تعریف می کرد ولی من یک دفعه کوپ کردم و در جایم خشک شدم. تمامی وجودم مملو از درد و اندوه شد، انگار که من نیز یکی از آن برادران کبریت فروش دیوانه بودم……………
دلم از اعماق درونم سوخت و سخت سوخت، شـایــــد شـایــــد برای امروزی که من هم نمونه دیگری از آلمان چزدی می شدم.
Hamburg از مجموعه مقالات اجتماعی زیبا ناوک
*چز با کسره زیر چ در زبان ترکی به معنای باد شکم و گوز می باشد که در اینجا تحت لفظی آلمان چزدی به معنای اینست که با آلمان همه چیز مانند باد شکم و گوزی فنا شد.
0 دیدگاه:
Post a Comment